نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

حـــبه قـنــد

اولین سرماخوردگی نیروانا

نیروانای گلم مامانی مهربونم بله شما اولین مریضیتو یک هفته بعد از دو ماهگیت مبتلا شدی. روز شنبه 18 مرداد و خدا رو شکر که به موقع بردمت دکتر و خدا رو شکر گلوت عفونت نکرد . بک روز فقط آبریزش داری و الان بینیت کیپ شده و من مدام قطره واست می ریزم. همون روز مامانی هم مریض شد که الهی شما فقط سالم باشی من مریض بشم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم شما عطسه کردی و من با این وضعیت مواجه شدم. عزیزترینم چند روزی هست که دیگه از آقوم گذشتی و حرف میزنی لباتو تکون میدی و میخوای یه چیزی رو تعریف کنی من بهت میگم بگو مامان چی شد؟ برام تعریف کن و تو صداهای نامفهوم در میاری و حرف میزنی و برام خیلی جالبه. بر خلاف انتظار که اصلا دوست ن...
21 مرداد 1393

عکسهای آتلیه

نیروانا خوشمزه ی من درست یکروز قبل از دو ماهگی تو من و بابات بردیمت آتلیه نی نی کاج و از تو  عکس انداختیم عزیزم توی ماشین خواب بودی و اونجا بیدار شدی و نمیشد عکسای خواب ازت گرفت و بعضی از دکورها هم همکاری نکردی مثلا دستتو زیر سر نمیگذاشتی بخوابی خوب شما خیلی بازیگوشی ماشاله. عزیز دلم دیروز عکسات آماده شد و دیدیم خیلی خوشگل شده و انشاله بزودی باز هم آتلیه میریم . عکس می اندازیم.   مهارت هات هر روز بیشتر میشه مثلا میخوابونمت و باهات حرف میزنم بهت میگم اقون دد اگه ا لبهاتو تکون میدی میخوای حرف بزنی اما دایره لغات نداری و به هم...
18 مرداد 1393

واکسن دو ماهگی و بلند کردن سر

نیروانا خوشمزه حبه قند من واکسن دو ماهگیت هم زدیم. عزیز دلم هردومون گریه کردیم. صبح روز شنبه بیدار شدم و قطره استامینوفن رو بهت دادم و بعدش همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت و قد و وزن تو رو انجام دادن و بعد خوابوندمت و قطره فلج اطفال رو تو دهنت ریختن و تو به ما می خندیدی بعد یه امپول بهت زدن و جیعت رفت هوا و من بغلت کردم و خانومه گفت یه دونه دیگه امپول داره یادم نبود هپاتیت هم هست و دوباره تو گریه کردی بغض کردم و بابا هم اشک تو چشاش جمع شد بردیمت خونه و بهت شیر دادم خوابیدی و دو ساعت بعد بیدار شدی و بنای گریه گذاشتی پاتو تکون می دادی و گریه ات می گرفت. کلی دلم می سوخت برات کمپرس آب سرد گذاشتم اما بازم جیغ میزدی می خواستم بهت شیر بدم ا...
14 مرداد 1393

دومین ماهگرد

نیروانای عزیزم نازدارکم دو ماه گذشت. از عاشقی من و تو دو ماه گذشت و من و باباییت دومین ماهگردتو جشن گرفتیم. عزیزم خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد و تو سالم هستی و داری روزهای خوبی رو تجربه می کنی. از خصوصیاتت بگم که کاملا منو می شناسی. وقتی گریه می کنی تا بغلت میکنم آروم میشی وقتی گریه می کنی و نق می زنی بهت میگم بیا بیا ممه داریم بدو دخترم بدو بهت ممه بدم و بغلت میکنم میذارم رو پام آروم میشی و منتظر ممه میشی. اصلا دوست نداری شیشه بخوری و سعی می کنی تف کنی . منم نمی تونم همیشه تو رو همراه داشته باشم میخوام برم شیشه چیکو که مثل سینه مادر هست واست بخرم. این روزها فقط دوست دارم واسه تو خرید کنم و هر چی دارم مال...
11 مرداد 1393

اولین رستوران نیروانا

طلا خانمم سلام عزیز دلم حالا دیگه داری به 2 ماهگی نزدیک میشی واسه خودت خانومی شدی و کلی مهارت کسب کردی. عزیز دلم هفته گذشته با خاله ها رفتیم رستوران ایتالیایی ژوانی . خوب شما تو ماشین خوابیدی و بعد من شیرتو دادم البته واست شیر هم دوشیده بودم و تا غذای ما رو بیارن شما آروم بودی و بعد دوست داشتی راه بری و خلاصه کلی ناآروم بودی بابایی گفت من نگهش میدارم شما شامتون رو بخورین اما بابایی روزه بود و من دلم نیومد و نگهت داشتم و بعد دادیم دست دوست خاله و شام خوردیم اما اصلا به من مزه نداد. اینم بعد از رستوران که دیگه گل سرتو در اوردم. تو رستوران هم آروم بودی طوریکه یه خانمی به به خانم دیگه اش گفت چقدر آرومه و بعد شما ...
6 مرداد 1393
1